مادام که سیاستمداران هستند و استعداد خنداندن دیگران را دارند، طنزنویسان و بذلهگویان بیجهت بازار دارند. روح عبید زاکانی قرین آرامش مباد ـ البته شوخی کردم ـ که طنز را در زبان فارسی پروراند؛ ورنه بازار سیاستمداران این چنین کساد نبود.
افسوس به حال آدمی که همیشه راه ترکستان پوییده و مضحکۀ سیاستمداران را جدی نگرفته است. اگر زحمت به جان بخرید و لطف خدا شامل حال شما شود، به طنز سیاستمداران میتوانید از صمیم قلب بخندید و طنزپرداز را تحسین کنید. ولی من در اینجا از مزاح پرهیز میکنم و به اصل میپردازم.
مرد داستان ما به روایت مریدانش فیلسوفشاه آرمانشهریست که افلاطون حسرتش را خورد. حسرت ظهور فیلسوفشاه، پس از دوهزاروچهارصد سال، در قرن 21 ازبین رفت و عطامحمد نور سر بلند کرد تا ناپاکی را از جهان بزداید و آزادی و عدالت را در جهان بگستراند. به همین دلیل برای شماری، وی نهتنها دانا و خردمند و در فن سیاست استاد است، بلکه در فن نظامی از اسکندر، هانیبال، تیمور، ناپلئون و دیگر نوابغ این سلک پیش است.
مریدان به این اندیشهاند که «دانای کل» هیچ اشتباهی مرتکب نمیشود؛ بلکه هرچه از او واقع شده و میشود، حکمتی دارد که تنها مریدان میدانند و بس! در این میان، واقعیت جنونزدگی و تندخویی در عین سستعنصری و ولنگاری نهتنها برای مریدان هیچ مهم نیست که حتی آن را ویژگی یک فرماندۀ مقتدر میدانند.
یکی از موارد اختلافبرانگیز میان غنی و عبدالله در اوایل حکومت وحدت ملی، انتصاب مجدد عطامحمد نور به عنوان والی بلخ بود. رئیس جمهور تا فرجام با رئیس اجرایی در این زمینه کنار نیامد؛ زیرا یکی از اهداف عمدۀ آقای غنی، پایاندادن به آنچه جزیرههای قدرت خوانده میشد، بود. آقای غنی برای تحقق این شعار، هر بار به مشروعیت خود در عدم دخالت در جنگهای داخلی ارجاع میداد و از سوی دیگر به ناسونالیستهای رادیکال پشتون که نوستالوژی حکومت متمرکز و مدل عبدالرحمنخانی را در ذهن میپروراندند، تکیه میکرد.
پس از آنکه داکتر عبدالله نتوانست عطامحمد نور را به تخت بازگرداند، نور از او رنجید و به آنچه که گفتوگوی مستقیم با تیم ارگ خواند، روی آورد. البته پیش از رایزنی با ارگ، آقای نور چند بار از در رابطۀ حسنه وارد شد و با این که آقای غنی را حریفی آشتیناپذیر توصیف میکرد، برای او در بلخ سفرۀ ضیافت پهن کرده و به گرمی از وی استقبال کرد. با این همه، این دادوگرفتها بینتیجه ماند و غنی نور را خلع قدرت کرد.
ضعف عبدالله از یک سو و مقاومت غنی از سوی دیگر، سبب شد تا عطامحمد نور سرخورده شود و در برابر همرزمش داکتر عبدالله که در هنگام کارزارهای انتخاباتی دربارهاش گفته بود: «داکتر عبدالله فرد نیست، بلکه یک ملت است» بشورد. در جریان یک سخنرانی، یار قدیماش را اژدهافش و مار درون آستین توصیف کرد و گفت، در نظر دارد دندانهای او را از جای برکند. چنین بود که عطامحمد نور، آن فیلسوفشاه بزرگ، با غنی کنار آمد و گفت هنگام آن است که از حاشیه وارد متن شویم؛ اما آبش با عبدالله به یک جوی نرفت.
با این رخداد، متحدان و دوستان سابق به دو گروه تقسیم شدند: گروهی در حمایت از عبدالله و گروه دیگری در مخالفت با او. این دو گروه یا دو لشکر در میدان کارزار بر سر و روی یکدیگر کوفتند و دلهای یکدیگر را خون کردند. ولی حالا تصاویر و خبرهایی در شبکههای اجتماعی نشر شده که نشان میدهد عبدالله و نور در کنار هم نشسته و به هم یا با هم لبخند میزنند. از جانب دیگر لشکریان فیسبوکی دوباره با هم ادغام شده و همه یک صدا میگویند که «گوشت از ناخن جدا نیست.»
به قول شاعر:
جنگ تو صلح، صلح تو جنگ است
من به قربانت این چه نیرنگ است؟
نویسنده: اقبال برزگر
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/10149
تگ ها: